دو پارتیه فلیکس[جنون]
توی راهروی بیمارستان قدم میزد و پشت اتاق عمل منتظر بود.....هنوز هم امیدی وجود داشته که بگه نه اون منو تنها نمیزاره!
کار فلیکس همین بود مدام توی بیمارستان و بود یه جورایی میشه گفت بیمارستان شده بود خونش و روز و شبشو اونجا میگذروند.....داشت به این فکر میکرد که نکنه این بار واقعا ترکش کرده باشی؟ بعد از شنیده شدنش اسمش اونم برای بار پنجم توسط هیونجین و چان به خودش اومد.
چان:پسر یه جا بشین سرم رفت الان باور کن ولت کنن میری کله دنیا رو با پاهات دور میزنی یکم به خودت استراحت بده.
فلیکس:چجوری آروم باشم هیونگ؟اون دوباره انجامش داد نه دیگه من میتونم مانعش شم نه مادر و پدرش.
هیونجین:پسر لطفا آروم باش و یجا بشین اوکی؟
دکتر:ببخشید کدوم یکیتون همراهه لی ا.ته؟
هیونلیکس و چان:هر سه تامون.
دکتر:ببینید آقایون ما واقعا هر کاری کردم که حاشون بهتر بشه ولی افسردگیشون خیلی شدیده من یه تیمارستانه خوب میشناسم میتونید ببریـ.....
فلیکس:اون دیوونه نیستتتتتت ا.ته من دیوونه نیست آدمای دور و برش به جنون رسوندنش اون دیوونه نیستتتتتتتتت(فریاد همراه گریه)
هیونجین:چان کمک کن ببریمش یجا استراحت کنه.
چان:بیا بریم لیکسی.
فلش بک به گذشته ای نه چندان دور...
م.ف:پسرم خودتو بدبخت نکن ازش جدا شو آخه یه نگاه بهش بنداز اضطرابه علکی داره خودتم میگی وقتی دعواتون شدید میشه به خودش آسیب میزنه نمیخوام کناره یه دیوونه زندگی کنی.
فلیکس:مامان بس کن هرکسی این نشونه ها رو داره ولی چون همیشه برای من استرس داره دلیل نمیشه دیوونه خطابش کنی خودتم از کاره من و فشار های روم با خبری چرا داری میگی نبلید استرس و اضطراب داشته باشی یه چیزه عادیه با دکتر رفتن حالش خوب میشه.
م.ف:پسرم دارم به خاطره خودت میگم نمیخوام مادر نوه هام این زنیکه ی روانی باشه.
فلیکس:مامان بس کن من میرم.
ا.ت:چیشد بازم داست راجبه من حرف میزد؟
فلیکس:نه عزیزم فقط بیا بریم خونه.
ا.ت:لیکسی من واقعا روانیم؟
فلیکس:چرا همچین فکری کردی؟
ا.ت:امروز نویان(رفیق صمیمیه ا.ت)بهم گفت که تو روانی ای چون سر اینکه اون پسره به من داشت نگاه میکرد رفتی روش قهوه ی داغ ریختی ازت میترسم دیگه سمتم نیا.
فلیکس:دلیلی داشته کارت؟
ا.ت:اوهوم پسره خیلی بد نگاهش میکرد.
فلیکس:پس نگو دیوونه ای.
ا.ت:ولی روانپزشکم هم اینو تایید میکنه.
فلیکس:ا.ت بس کن داری میری رو مخم.
ا.ت:ولی من یه روانی ام.
پایانه فلش بک...
کار فلیکس همین بود مدام توی بیمارستان و بود یه جورایی میشه گفت بیمارستان شده بود خونش و روز و شبشو اونجا میگذروند.....داشت به این فکر میکرد که نکنه این بار واقعا ترکش کرده باشی؟ بعد از شنیده شدنش اسمش اونم برای بار پنجم توسط هیونجین و چان به خودش اومد.
چان:پسر یه جا بشین سرم رفت الان باور کن ولت کنن میری کله دنیا رو با پاهات دور میزنی یکم به خودت استراحت بده.
فلیکس:چجوری آروم باشم هیونگ؟اون دوباره انجامش داد نه دیگه من میتونم مانعش شم نه مادر و پدرش.
هیونجین:پسر لطفا آروم باش و یجا بشین اوکی؟
دکتر:ببخشید کدوم یکیتون همراهه لی ا.ته؟
هیونلیکس و چان:هر سه تامون.
دکتر:ببینید آقایون ما واقعا هر کاری کردم که حاشون بهتر بشه ولی افسردگیشون خیلی شدیده من یه تیمارستانه خوب میشناسم میتونید ببریـ.....
فلیکس:اون دیوونه نیستتتتتت ا.ته من دیوونه نیست آدمای دور و برش به جنون رسوندنش اون دیوونه نیستتتتتتتتت(فریاد همراه گریه)
هیونجین:چان کمک کن ببریمش یجا استراحت کنه.
چان:بیا بریم لیکسی.
فلش بک به گذشته ای نه چندان دور...
م.ف:پسرم خودتو بدبخت نکن ازش جدا شو آخه یه نگاه بهش بنداز اضطرابه علکی داره خودتم میگی وقتی دعواتون شدید میشه به خودش آسیب میزنه نمیخوام کناره یه دیوونه زندگی کنی.
فلیکس:مامان بس کن هرکسی این نشونه ها رو داره ولی چون همیشه برای من استرس داره دلیل نمیشه دیوونه خطابش کنی خودتم از کاره من و فشار های روم با خبری چرا داری میگی نبلید استرس و اضطراب داشته باشی یه چیزه عادیه با دکتر رفتن حالش خوب میشه.
م.ف:پسرم دارم به خاطره خودت میگم نمیخوام مادر نوه هام این زنیکه ی روانی باشه.
فلیکس:مامان بس کن من میرم.
ا.ت:چیشد بازم داست راجبه من حرف میزد؟
فلیکس:نه عزیزم فقط بیا بریم خونه.
ا.ت:لیکسی من واقعا روانیم؟
فلیکس:چرا همچین فکری کردی؟
ا.ت:امروز نویان(رفیق صمیمیه ا.ت)بهم گفت که تو روانی ای چون سر اینکه اون پسره به من داشت نگاه میکرد رفتی روش قهوه ی داغ ریختی ازت میترسم دیگه سمتم نیا.
فلیکس:دلیلی داشته کارت؟
ا.ت:اوهوم پسره خیلی بد نگاهش میکرد.
فلیکس:پس نگو دیوونه ای.
ا.ت:ولی روانپزشکم هم اینو تایید میکنه.
فلیکس:ا.ت بس کن داری میری رو مخم.
ا.ت:ولی من یه روانی ام.
پایانه فلش بک...
۲.۹k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.